۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۴

من از دل و دین باختگانم چه توان کرد؟
سودازده زلف بتانم چه توان کرد؟

دل بسته فتراک سر زلف سواری ست
از چنگ خرد رفته عنانم چه توان کرد؟

در صومعه از نعره زنانم چه توان گفت؟
در میکده از دُردکشانم چه توان کرد؟

در سلسلهٔ زلف تو ای رهزن دل ها
سرحلقهٔ سودا زدگانم چه توان کرد؟

گوشی به فغان دل ناشاد نکردی
پیشت همه تن گر چه زبانم چه توان کرد؟

فرمان تو را هر چه بود می کنم اما
من صبر به هجران نتوانم چه توان کرد؟

شد قطره به دریای فنا وصل حزین را
دی بودم و امروز نه آنم چه توان کرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.