۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۷

بی تو در پیرهن نامیه، خار است بهار
چشم مخمور تو را گرد و غبار است بهار

به تمنّای تو ای نسترن آرای بهشت
پای تا سر همه آغوش و کنار است بهار

بس که دنبال تو ای سرو خرامان گشتهست
پایش از شبنم گل آبله دار است بهار

رنگ ازو، بوی از او، حسن و لطافت همه او
بیخود از جلوه ی آن لاله عذار است بهار

تکیه بر بستر نسرین و سمن نتواند
بس که از دست غمت زار و نزار است بهار

آن قدر نیست که گل ساغر می را بکشد
حیف و صد حیف که بی صبر و قرار است بهار

سرو رعنای مرا حلّه طراز است چمن
ماه زیبای مرا آینه دار است بهار

غنچه در پوست نگنجید ز تأثیر نسیم
زاهد از خرقه برون آی، بهار است بهار

شعله خوی تو حزین آفت گلزار نگشت
جگرش داغ از آن لاله عذار است بهار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.