۱۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۶

دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس
عالم به گرد رفت و سواری ندید کس

سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند
زین بحر بیکرانه، کناری ندید کس

رخسار نانموده، دل از عشق سوختی
آتش زدی به شهر و شراری ندید کس

سرو و سمن ز ساغر شوق تو سرخوشند
در دور نرگس تو خماری ندیدکس

افسرده بود بس که بساط چمن حزین
ایام گل گذشت و بهاری ندید کس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.