۱۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۹

شب سودازدگان زلف پریشان تو بس
صبح صادق نفسان چاک گریبان تو بس

زمزم از حاجی و سرچشمه حیوان از خضر
لب ما جرعه کش از چاه زنخدان تو بس

حسرتی در دلم از بال و پر افشانی نیست
بسملم را تپشی بر سر میدان تو بس

آشیان نیست به گلبن، هوس مرغ اسیر
دل ما در شکن طرّهٔ پیچان تو بس

سرم آموختهٔ زانوی، غمخواران نیست
کوی میدان وفا در خم چوگان تو بس

عشق را نیست خراجی، به خرابی زدگان
عذر دیوان جزا، خاطر ویران تو بس

شور محشر ز تو نقد آمده امروز حزین
داغ خورشید قیامت دل سوزان تو بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.