۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۹

بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش
کنج عزلت چو دهد دست، به دنیا مفروش

خونبها صید تو را حلقهٔ فتراک بس است
سر شوریده به آن زلف چلیپا مفروش

دیده ای مست، تو را از پی عبرت دادند
شوخ چشمانه به دنبال تماشا مفروش

پیش ما مرگ به از ناز طبیبانه بود
خلوت خاک به آغوش مسیحا مفروش

هر چه خواهی ببر ای ابر بهار از مژه ام
به عبث آب رخ خویش به دریا مفروش

مستی آسان نبود، حوصله ای می خواهد
توبه این شیشه دلی هوش به صهبا مفروش

چون گل هرزه درا، دفتر دل باد مده
خاطر جمع، به یک خندهٔ بیجا مفروش

طور دل نیست، کجا طاقت دیدار آرد؟
جلوه ای برق جهانسوز به خارا مفروش

به فسون سازی زاهد مرو از راه حزین
مذهب عشق به تسبیح و مصلّا مفروش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.