۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۸

بود یارم غم دیرینهء خویش
پریزادم دل بی کینهٔ خویش

عنانم درکف طفلی ست خود رای
ندانم شنبه و آدینهٔ خویش

بود عمری که می سازد چو شیران
تن آزاده با پشمینهء خویش

به امّیدگشاد تیر نازی
هدف دارم به حسرت سینهٔ خویش

نیاراید بساطم را متاعی
چو داغم، گوهر گنجینهٔ خویش

نمی باشد خماری مستیم را
خرابم از می پارینهٔ خویش

حزین از هر دو عالم تافتم روی
ز دل کردم چو آب، آیینه خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.