۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۵

زندگی در جمع سامان رفت، حیف
صبح در خواب پریشان رفت، حیف

دانه اشکی نیفشاندیم ما
عمر چون سیل بهاران رفت، حیف

نور جان در ظلمت آباد بدن
چون چراغ زیر دامان رفت، حیف

از بیابان رفت تا مجنون ما
شوخی از چشم غزالان رفت، حیف

می شدی بتخانه ها تعمیر کرد
مشت خاک ما به جولان رفت، حیف

شیشه ها شد از می روشن تهی
نور چشم می پرستان رفت، حیف

دل به امیدی درین وحشت سرا
از پی آهو نگاهان رفت، حیف

دیدهٔ عبرت نمالیدیم ما
عمر در غفلت به پایان رفت حیف

بوی عشق از جیب جانی برنخاست
زین سفال کهنه، ریحان رفت، حیف

ناله ی عاشق نمی آید به گوش
از حمن مرغ خوش الحان رفت، حیف

اول شب از گداز دل حزین
شمع بزم ما به پایان رفت، حیف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.