۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۸

ای نمک حسن تو، شور نمکدان عشق
زلف خم اندر خمت، سلسه جنبان عشق

ناز تو یک سو فکند پرده ی انکار را
می چکد از دامنت خون شهیدان عشق

شورش محشر دمید از دل دیوانه ام
صبح قیامت بود، چاک گریبان عشق

ساز ز خود رفتگان، مختلف آهنگ نیست
امت یک ملتند، گبر و مسلمان عشق

در دل تفسیده ام آبله باشد خیال
گرمتر از اخگر است، ریگ بیابان عشق

رنگ پرافشان من، هدهد شهر سباست
ﺁﻩ ﻓﻠﮏ ﺳﯿﺮ ﻣﻦ، ﺗﺨﺖ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ عشق

عقل سیه نامه گو، اشک ندامت ببار
خنده به یونان زند، طفل دبستان عشق

هر نفس از گلبنی ست شور صفیرم بلند
نغمه پریشان زند، مرغ گلستان عشق

بلبل طبع مرا، بیهده گویا مکن
این من و دستان من، کیست زبان دان عشق؟

سدره نشینی کند، باز چو آید زوال
مرغ همایون دل، از پر و پیکان عشق

شکر چه گویم حزین دولت دیدار را؟
دیده گهر سنج حسن، لب شکر افشان عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.