۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۹

چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم
در دامن مطرب، سر و دستار فشاندم

بنیاد هوس ریخت، ز پا کوفتن دل
بر هر دو جهان دست به یکبار فشاندم

فیض کرم ابر سیه کاسه چه باشد؟
مژگان تر خویش به گلزار فشاندم

تا از مژه خالی نبود مائدهٔ خون
مشت نمکی بر دل افگار فشاندم

شرمندهٔ کس نیستم از کلک چو نیسان
یکسان گهر خود به گل و خار فشاندم

از فیض، تهی بود کنار گل و نسرین
دامان نقاب تو به گلزار فشاندم

از حوصلهٔ دل قدری بیشتر آمد
خونابه اشکی که به ناچار فشاندم

جبریل به این مرگ نمرده ست که جان را
پروانه صفت در قدم یار فشاندم

کردم به چمن یاد بهار خط سبزت
در بستر نسرین و سمن خار فشاندم

ازشکوه غرض مرحمت یار، حزین نیست
گردیست که از خاطر افگار فشاندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.