۱۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۰

ترسم که پریشان شود از ناله غبارم
در کوی تو خاموشی از آن است شعارم

این مژده ز من بال فشانان چمن را
کنج قفس امسال گذشته ست بهارم

نارس نگهی دیدم و آشفته ترم ساخت
ساقی می کم داد و فزون گشت خمارم

پیداست که خواهی به سر تربتم آمد
چون دل نتپد بی سببی سنگ مزارم

ای صبح بیا هم نفسم باش زمانی
شاید به صفا با تو دمی چند برآرم

محویم حزین از دل چون آینه خویش
افتاده به دیدار پرستی سر و کارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.