۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۳

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم
از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم

شعله ناچار بود آتش افروخته را
نتوانیم که آه از دل شیدا نکشیم

منّت از دست و دل خویش کشیدیم، بس است
دم آبی به لب تشنه ز دریا نکشیم

گر در خلد، به روی نگهم باز کنند
بی رُخت گردن مژگان به تماشا نکشیم

ساقی، از شرب یهودانه سالوس چه فیض؟
خون حسرت به از آن باده که رسوا نکشیم

گرچه دانیم که وصلت به تمنا ندهند
همچنان دست ز دامان تمنا نکشیم

زنده از فیض سموم ره عشقیم حزین
منتی از دم جان بخش مسیحا نکشیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.