۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۶

عقل دور است از آن جهان که منم
عشق داند مرا چنان که منم

سره ام در قمار سربازی
حبّذا سود بی زیان که منم

چشم صورت حجاب اگر نشود
عین معنی شود عیان که منم

نوبهارم خزان نمی داند
خرّم این باغ و بوستان که منم

منم اینک، چه می تواند کرد
مرگ با جان جاودان که منم؟

بر سرم سایهٔ همایی هست
منگر این مشت استخوان که منم

چشم بر راه جلوه ای بودم
زد به دل حلقه ناگهان که منم

رمهٔ عقل و هوش حیران است
گر شعیبم و گر شبان که منم

طالع و طبع کیمیا دانم
بوالعجب شهرهٔ نهان که منم

غیر خضر قلم نساخته تر
لب ازین چشمهٔ روان که منم

خشکی مشرب سرای خودی
دور ازین بحر بی کران که منم

تهی از باده کس ندیده حزین
خسروانی خم مغان که منم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.