۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۹

هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم
تا رسد آفتاب من، گرم عتاب بر سرم

پیر مغان اشارتم کرد به غسل توبه ای
ریخت حریف میکده، جام شراب بر سرم

بارد اگر از آسمان برق بلا به راه تو
پا نکشم، که شد یکی آتش و آب بر سرم

ساقی سنگدل مرا چند بهانه می دهی؟
بادهٔ ناب در کفت، شور شراب بر سرم

وا رهد از کف اجل، جان فسردهٔ حزین
تیغ کرشمه ای رسد، گر به شتاب بر سرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.