۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۸

چه پروا توشهٔ واماندگی چون در کمر دارم
به جایی می رسم اکنون که سامان سفر دارم

خرد در عاشقی بر من عبث افسانه می خواند
درین مکتب کتاب هفت ملت را ز بر دارم

یتیمان محبت را وفایی دایه نگذارد
که با هر قطره اشک گرم خود لخت جگر دارم

عجب نبود اگر زرّین چو خورشید است مژگانم
خیال آتشین رخساره ای شمع نظر دارم

کهن ویرانهٔ عالم، حزین از من خطر دارد
که طوفانی نهان در آستین از چشم تر دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.