۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۶

به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم
به چشم طفل طبعان گرچه از رنگین لباسانم

کسی جز شانه خار از پای من بیرون نمی آرد
درین وادی ز بی غمخوارگی از سینه چاکانم

ندامت هرگز از عصیان نشد نفس مرا حاصل
همین در زندگی از آشنایی ها پشیمانم

میان عاشق و معشوق قاصد محرمی باید
شکایت نامهٔ دل می برد رنگ پرافشانم

حزین افسانه ام آید به طبع زاهدان سنگین
به گوش کعبه جویان ناله ناقوس رهبانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.