۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۷

نمودی جلوه ای شیرین شمایل در خیال من
حنای پای گلگونت شود، خون حلال من

گرانی می کشد از تار کاکل، سرو ناز تو
نداری طاقت بار دلی، نازک نهال من

به این ضعفی که نتوانم نمودن راست، قامت را
کشیدی بر سرم تیغ جفا، ابرو هلال من

زتیغت بسمل من زخم دیگر آرزو دارد
هلاک خویت ای بیدادگر، رحمی به حال من

تنم دل شد، دل من جان، بنازم همّتت ساقی
به یک پیمانهٔ می، جام جم کردی سفال من

نمی یابد به جنت عاشق از قید غم آزادی
نمی گردد زگلشن شاد، مرغ بسته بال من

حزین چون غنچه برلب می زنم مهرخموشی را
مبادا در دلش رحم آورد عرض ملال من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.