۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۴

خارم که نیست گلشن صورت سرای من
دهرم نمی خرد که ندارد بهای من

گوی نه آسمان سرپا خوردهٔ من است
روی فلک کبود شد از پشت پای من

آوازهٔ مرا نکند بخت تیره پست
در سرمه چون نگاه نخوابد صدای من

سیّارگان پی سپر کاروان شوق
ره گم کنند اگر نخروشد درای من

خورشید عالمم ز دل گرم جوش خویش
از سردی زمانه نگردد هوای من

رفتم ز خود چو در دلم آمد خیال تو
تنها نشسته ای تو و خالی ست جای من

از چاره سازی دل خود عاجزم حزین
کار مرا به خود نگذارد خدای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.