هوش مصنوعی:
این شعر که پاسخ غزل خواجه سنایی است، بیانگر درد هجران، عشق نافرجام و شکایت از بیوفایی معشوق است. شاعر از ناتوانی در فراموشی معشوق، طعنههای او و ناامیدی از وصال میگوید و به مفاهیمی مانند صبر، عشق، کفر و ایمان در عشق و رازداری اشاره میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی اشارات مانند «کفر عشق» یا «غارت ایمان کردن» ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا سنگین باشد.
شمارهٔ ۷۷۹
نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن
قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن
بعد ازین شکوه کنم پیشه که معلومم شد
در دلت کرده اثر، شکوهٔ هجران کردن
زده ای طعنه به حالم که چرا صبرت نیست؟
هجر را صبر نیارد به دل آسان کردن
گفته ای پیر شدی دل ز جوانان برگیر
کافر عشق محال است مسلمان کردن
داده ای بیم من از غمزه که خونت هدر است
نرخ جان کس نتواند چو من ارزان کردن
داده ای پند که باید ز کسان راز نهفت
غم دل را نتوانم ز تو پنهان کردن
گفته ای در غم ما ترک مراد خود کن
تو و بخشایش بی حد، من و عصیان کردن
کرده ای منع که دیدارپرستی کفر است
عاشق از عشق محال است پشیمان کردن
گفته ای وصل محال است، تمنا چه کنی؟
چه کنم؟ ترک تمنای تو نتوان کردن
کردهای امر که دامان ورع پاک بشوی
از جگر خون شدن و از مژه طوفان کردن
گفته بودی که چه خواهد دلت ای سرگردان؟
گرد سر گردمت، آن طره پریشان کردن
تو و آن جلو هٔ مستانهٔ نظاره فریب
من و جان در سر آن سرو خرامان کردن
من به خونین جگری جان و دل از کف دادن
تو به جادونگهی غارت ایمان کردن
این جواب غزل خواجه سنایی ست حزین
خواهد ین تازه غزل، ناز به دیوان کردن
قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن
بعد ازین شکوه کنم پیشه که معلومم شد
در دلت کرده اثر، شکوهٔ هجران کردن
زده ای طعنه به حالم که چرا صبرت نیست؟
هجر را صبر نیارد به دل آسان کردن
گفته ای پیر شدی دل ز جوانان برگیر
کافر عشق محال است مسلمان کردن
داده ای بیم من از غمزه که خونت هدر است
نرخ جان کس نتواند چو من ارزان کردن
داده ای پند که باید ز کسان راز نهفت
غم دل را نتوانم ز تو پنهان کردن
گفته ای در غم ما ترک مراد خود کن
تو و بخشایش بی حد، من و عصیان کردن
کرده ای منع که دیدارپرستی کفر است
عاشق از عشق محال است پشیمان کردن
گفته ای وصل محال است، تمنا چه کنی؟
چه کنم؟ ترک تمنای تو نتوان کردن
کردهای امر که دامان ورع پاک بشوی
از جگر خون شدن و از مژه طوفان کردن
گفته بودی که چه خواهد دلت ای سرگردان؟
گرد سر گردمت، آن طره پریشان کردن
تو و آن جلو هٔ مستانهٔ نظاره فریب
من و جان در سر آن سرو خرامان کردن
من به خونین جگری جان و دل از کف دادن
تو به جادونگهی غارت ایمان کردن
این جواب غزل خواجه سنایی ست حزین
خواهد ین تازه غزل، ناز به دیوان کردن
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.