۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۷

رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته
پیوند من ز جان شکیبا گسیخته

یارای عقل نیست عنان داریم دگر
زنجیر من بهار به صحرا گسیخته

الفت کم و غرور فراوان و عهد سست
سررشتهٔ امید ز صد جا گسیخته

اشک روان به بوم و برم تا چها کند
سیلی چنین عنان مدارا گسیخته

تا چند ساز ناله به کوه و کمر کنم
از زخمه ناخنم رگ خارا گسیخته

طالع نگر گه با همه صدق و صفای دل
الفت میانهٔ من و مینا گسیخته

در خاکمال عرصهٔ دنیا، دلم حزین
ماند به قطره ای که ز دریا گسیخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.