۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۶

رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده
چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده

روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما
سر از چغانه خوش و طره مشک ناب زده

نهال سرشکن سرو قامتان چمن
خرام، سیل صفت راه صد خراب زده

شکرشکن به سخن، درد دل شنو به وفا
نمک ز خنده به دلهای شیخ و شاب زده

فکنده طره مشکین فروتر از سر دوش
لبش کرشمه فروش و نگه شراب زده

به جلوه آتش دلها چو شعله در شب تار
ز حلقه حلقهٔ آن زلف پیچ و تاب زده

گشود لب به سخن با من دل افتاده
نگه گشاده کمین، ابروان عتاب زده

من از شکیب، تهی کیسه وضع و او می گفت
که ای وصال طلب، عاشق شتاب زده

نمی توان ز بتان عاشقانه کام گرفت
به خون دیده و دل جوش اضطراب زده

ازبن مکالمه طومار شکوه پیچیدم
قلم به حرف ستم های بی حساب زده

میان شکر و شکایت به خود فرو رفتم
نهفته دست نهادم به دل، حجاب زده

ز دیده و دل پر خون برون مباد حزین
خیال او که شبیخون به خیل خواب زده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.