۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۶

سرت گردم، نمی پرسی تو هم دیوانه ای داری؟
نه آخر ای چراغ چشم من، پروانه ای داری؟

نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم
چه بی پروا نگاه آشنا بیگانه ای داری

نمک در ساغر حسنت، نریزد شور محشر هم
که از خون شهیدان، هر طرف میخانهای داری

نیم غمگین در میخانه را گر محتسب گِل زد
که در گردش ز چشم مست خود میخانه ای داری

تو شمع بزم اغیاری و دل می سوزد از حسرت
نه آخر ای خرابت من، تو هم پروانه ای داری؟

اگر درکشور جانها، وگر درکعبه دلها
به هر جا هستی ای زیبا صنم، بتخانه ای داری

بنازم ای خدنگ ناز، زور دست و بازو را
عجب در خاک و خون غلتاندن مردانه ای داری

سپندآسا به رقص آورده ای ذرات عالم را
بنازم عشق، هی، خوش گرمی افسانه ای داری

حزین دست کدامین بی مروّت داده ا ی دل را؟
که آه دردناک و نالهٔ مستانه ای داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.