۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۰

ای سوختهٔ عشق چرا کم ز سپندی؟
از خویش برون آی به یاهوی بلندی

بر خویش نبالیم به درویشی و شاهی
بر دوش نداریم پلاسی و پرندی

با سوخته جانان چه کند آتش دوزخ
من ساخته ام با تب هجران تو چندی

مردی بود از نفس خطرناک گذشتن
زبن خندق آتش، بجهانیم سمندی

گفتی که حزین در غم ما، حال دلت چیست؟
آتش به دل سوخته ام باز فکندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.