۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۵

ز کاوش مژه ى شوخ آتشین خویی
به سینه هر گل داغی ست چشم آهویی

پیاله می کشم امشب به طاق ابرویی
سبو کشان خرابات عشق را هویی

ز خون دیده دهم آب کوه و صحرا را
به یاد لالهٔ رخسار آشنا رویی

به شام هجر مرا ذوق اشک و آه بس است
چو شمع، شب نگذارم به خاک پهلویی

اجل به داد ز جان سیرگشتگان نرسید
مگر بلند کند عشق دست و بازویی

به این خوشیم که فارغ ز ننگ سامان است
سری که در غم عشق است وقفِ زانویی

از آن به تیرگی بخت خویش می نازم
که نسبتی بودش با سواد گیسویی

ز هوش برد جهان را فسانهٔ تو حزین
شبت دراز به سودای زلف جادویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.