۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۷

دل آشفته و دیده خونبار داری
مگر با محبت سر و کار داری؟

که نشتر فرو برده، در مغز و جانت
که رگهای مژگان گهربار داری؟

وصالت نصیب است، یا آنکه چون من
دلی حسرت آگین دیدار داری؟

گل ناز پرورد من، بی قراری
همانا که در پیرهن خار داری

بگو، عاشقان رازداران عشقند
چو خود بی وفا یا وفادار داری؟

وفا پیشه یاری ست، یا آنکه چون خود
ستمگر، جفاجو، دل آزار داری؟

دل فارغ خویش را، نامسلمان
ز زلف که در قید زنار داری؟

شکسته ست خاری به دل چون حزینت
که بلبل صفت، نالهٔ زار داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.