۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۸

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی
هلال جام می گردد، به ایمان تو ای ساقی

ز رنگت آتشین شد گل، ز لعلت ارغوانی، مل
نگه را می کشد در خون، تماشای تو ای ساقی

شکر بفکن، قدح بشکن، به شیرین خنده لب بگشا
می و نقل است، با لعل شکرخای تو ای ساقی

تو چون در جلوه آیی، لنگر تمکین نمی ماند
دلم را می برد از جا، تماشای تو ای ساقی

بود آیین عشقت می کشی و کوچه گردیها
خرد را، سر به صحرا داده، سودای تو ای ساقی

نسیم پیرهن، صد پیرهن می بالد از بویت
قبای ناز میزیبد به بالای تو ای ساقی

حزین راگر به کف نامد، ز بخت نارسا، زلفت
نداد از دست، دامان تمنّای تو ای ساقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.