هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عارفانه، با استفاده از تصاویر و استعارههای غنی، به موضوعاتی مانند عشق، رنج هجران، دلباختگی، و مفاهیم عرفانی میپردازد. شاعر از عشق زمینی و الهی سخن میگوید و با اشاره به نمادهایی مانند تیشهی فرهاد، زلف یار، و میخانه، احساسات عمیق خود را بیان میکند.
رده سنی:
16+
متن شامل مضامین عاشقانه و عرفانی پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات مانند میخانه و مستی نیاز به سطحی از بلوغ فکری برای درک معنای نمادین آنها دارد.
شمارهٔ ۸۹۲
چو فرهاد ار به تیغ بیستون مردانه آویزی
ز بی تابی، به برق تیشه، چون پروانه آویزی
به جانبازی اگر چون کوهکن، شیرین شود کامت
به شیرینی جان خویش،کی طفلانه آویزی؟
سبک روحانه از خویشت برد گر نالهٔ بلبل
چو بوی گل، به دامان صبا، مستانه آویزی
کنشت و کعبه را قندیل و ناقوس از رواق افتد
دلم را گر به طاق ابروی بتخانه آویزی
برون آر از شمار پاره های دل سری چون من
چرا زاهد به گردن سبحهٔ صد دانه آویزی؟
درین ره گر می روشن، چراغت پیش پا دارد
عصا بگذاری و در لغزش مستانه آویزی
به نقد جان خریدارند درد عشق را مردان
به درمان تا به کی، بی درد! نامردانه آویزی؟
دل بی درد اگر خواهی، خروش ناله ام بشنو
چو غفلت پیشگان تا کی به هر افسانه آویزی؟
وصیت با تو ای پیر خرابات مغان دارم
پس از من خرقه ام را بر در میخانه آویزی
مکافاتی ندارد دشمنی از دوستی بهتر
تو بی پروا چرا با دوستان خصمانه آویزی؟
اگر دانی چه مقدار از غم هجران پریشانم
به آل زلف، این دل صد چاک را، چون شانه آویزی
ز ناز از چشم شوخت گر نیفتد اشک غلتانم
چو من بر تار مژگان خود، این دردانه آویزی
به یادت آید آیا دست دورافتادهٔ عاشق
به دامان خود، آن روزی که بی تابانه آویزی؟
به میدانی که گردد جلوهٔ نازت شکارافکن
سر خورشید بر فتراک، بی باکانه آویزی
دلم شوریدهٔ زلف پریشان است، می باید
که این زنجیر را، برگردن دیوانه آویزی
اگر بینی حزین امشب، که در ساغر چه می دارم
گذاری سبحه را از دست و در پیمانه آویزی
ز بی تابی، به برق تیشه، چون پروانه آویزی
به جانبازی اگر چون کوهکن، شیرین شود کامت
به شیرینی جان خویش،کی طفلانه آویزی؟
سبک روحانه از خویشت برد گر نالهٔ بلبل
چو بوی گل، به دامان صبا، مستانه آویزی
کنشت و کعبه را قندیل و ناقوس از رواق افتد
دلم را گر به طاق ابروی بتخانه آویزی
برون آر از شمار پاره های دل سری چون من
چرا زاهد به گردن سبحهٔ صد دانه آویزی؟
درین ره گر می روشن، چراغت پیش پا دارد
عصا بگذاری و در لغزش مستانه آویزی
به نقد جان خریدارند درد عشق را مردان
به درمان تا به کی، بی درد! نامردانه آویزی؟
دل بی درد اگر خواهی، خروش ناله ام بشنو
چو غفلت پیشگان تا کی به هر افسانه آویزی؟
وصیت با تو ای پیر خرابات مغان دارم
پس از من خرقه ام را بر در میخانه آویزی
مکافاتی ندارد دشمنی از دوستی بهتر
تو بی پروا چرا با دوستان خصمانه آویزی؟
اگر دانی چه مقدار از غم هجران پریشانم
به آل زلف، این دل صد چاک را، چون شانه آویزی
ز ناز از چشم شوخت گر نیفتد اشک غلتانم
چو من بر تار مژگان خود، این دردانه آویزی
به یادت آید آیا دست دورافتادهٔ عاشق
به دامان خود، آن روزی که بی تابانه آویزی؟
به میدانی که گردد جلوهٔ نازت شکارافکن
سر خورشید بر فتراک، بی باکانه آویزی
دلم شوریدهٔ زلف پریشان است، می باید
که این زنجیر را، برگردن دیوانه آویزی
اگر بینی حزین امشب، که در ساغر چه می دارم
گذاری سبحه را از دست و در پیمانه آویزی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.