۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۴

خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی
سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی

لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند
حالیا مصلحت آن است که خود ساده کنی

همچو گل می رود از کف به نسیمی، هشدار
برگ عیشی که به صد خون دل آماده کنی

صوفی، ار می نکشی، ساغری از ما بستان
تا مگر آب رخ خرقه و سجاده کنی

ساقی، از دست کریم تو چه کم خواهد شد
چون سبو، خود به گلوی من اگر باده کنی؟

تازه شمشاد من، از خانه به گلشن بخرام
جلوه ای تا به تذروان چمن زاده کنی

واله حسن بیان تو، جهانی ست حزین
زیبد ار ناز به این حسن خداده کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.