۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۹

ز نقش خط که به رخسار ارغوان زده ای
رقم به خون من ای نازنین جوان زده ای

کنون نهی ز قفس منتم به آزادی
که آتشم به خس و خار آشیان زده ای

تهی کنار دو عالم ز دین و دل گردد
ز طرزِ دامنِ نازی که بر میان زده ای

حنای پای تو خونم نشد، گناهم چیست؟
که پا به بخت من ای شوخ سرگران زده ای

شب فراق و وصالم چو شمع یکسان است
کنون که از تب و تاب، آتشم به جان زده ای

هلال من شفق از خون خویشتن دارد
به دل خدنگم از ابروی شخ کمان زده ای

به گاه نکته، حزین از لبت شکر ریزد
ز بوسه ای که بر آن خاک آستان زده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.