۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۱

بنمای رخ چون دیده را گرم تماشاکرده ای
ور خوش بود مستوریت، ما را چه رسوا کرده ای

مومن برهمن می کند، نیرنگ سازی های تو
رخ در نقاب افکنده ای، عشق آشکارا کرده ای

شوراب زمزم داده ای رگهای مژگان مرا
این سینهٔ تفسیده را صحرای بطحا کرده ای

دامان یوسف کرده ای جیب و گریبان مرا
شوق دل از کف داده را دست زلیخا کرده ای

زخم نمک سود مرا، شور بیابان داده ای
آشوب مژگان مرا هم چشم دریا کرده ای

کو قدر غم پروردگی، کو مزد دیرین بندگی
لطفی که با من کرده ای باگبر و ترساکرده ای

در قید زلف افکنده ای، کار پریشان خاطران
گل را به دامان صبا، دفتر مجزا کرده ای

چشم حزین خسته را، دور از عذار خویشتن
چون وامق دل سوخته، با داغ عذراکرده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.