۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

حدیث روضۀ رضوان و نار نیرانش
حکایتی است ز اوضاع وصل و هجرانش

بریز سیل سرشکم که جان به در نبرد
هزار کشتی نوح از بلای طوفانش

تو خضر راه شو ای عشق تا در این دم مرگ
رسانی از ظلماتم به آب حیوانش

علاج این دل دیوانه را توانم کرد
به دست افتد اگر طرّۀ پریشانش

دلا متاع گرانمایه ایست گوهر عمر
ولی چه سود که ما میدهیم ارزانش

بسی نمانده که یکباره برطرف گردد
سحاب چشم من از بس که ریخت بارانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.