۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم
خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم

ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن
زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم

از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید
بیچاره من تهی دست در پا شکست خارم

بر اشک چشم سدّی از خون دل ببندم
وز سوز دل به آهی دود از جهان برآرم

باد صبا سحرگه بوئی ز زلفش آورد
بر باد داد یکجا محصول روزگارم

روز الست کردند از نیم جرعه مستم
امروز صد خم مِی می نشکند خمارم

از دیده در کنارم صد جوی خون روان شد
دهقان دهر ننشاند یک سرو در کنارم

روزی که پا نهادم در کارگاه هستی
پیچید دست قدرت با درد پود و تارم

گردید تا زعمرم کوته ز گردش چرخ
تاری به کف نیامد زان زلف تابدارم

خاکستر وجودم خالی ز اخگری نیست
در آب دیده شویی گر صد هزار بارم

دانی چرا غبارا پیوسته اشک ریزم
تا باد برندارد زین رهگذر غبارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.