۲۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴

مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب
از آن دو نرگس مست توام مدام خراب

مرا که زمزمه ی قول دوست در گوش است
چه حاجت است آواز چنگ عود و رباب

فتاده بر رخ دلبر به طالع مسعود
نخست چشم که بگشود چشم بخت از خواب

بدین صفت که منم مست ساقی باقی
عجب که باز شناسم شراب را ز سراب

کسی که بی خبر از ِلذت و الم باشد
نه از نعیم بود آگهیش نه ز عذاب

چو با وجود تو من هیچ نیستم از نیست
به هیچ وجه مگردان رخ که مشو در تاب

خطاب اگر نکنی با من این عجب نبود
که سایه را نکند هیچ آفتاب خطاب

مجو ز مغربی آفتاب در طریقت عشق
که کسی نجست ز مستان و عاشقان آداب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.