۳۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲

بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد
غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد

جمال و عشق آن دلبر ز هر معشوق و هر عاشق
بگاه جلوه نظاّری و دیداری دگر دارد

اگرچه دیده ی گلزار روی او مشو قانع
که روی او جز این گلزار، گلزاری دگر دارد

اگر او‌دیده دادت که دیدارش بدو بینی
طلب کن دیده ی دیگر که دیداری دگر دارد

اگر در ساعتی صد بار رخسارش به صد دیده
همی بینی مشو قانع که رخساری دگر دارد

چو گفتارش بدان گوشی که او بخشید بشنیدی
برو گوشی دگر بستان که گفتاری دگر دارد

مگو در شهر و بازارش خریدارش منم تنها
که در هر شهر و بازاری خریداری دگر دارد

تو تنها نیستی بیمار آن چشم شوخ آن دلبر
که چشمش چون تو در هر گوشه بیماری دگر دارد

نه تنها مغربی باشد گرفتار سر زلفش
که زلف او بهر مویی گرفتاری دگر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.