۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳

تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد
از فروغش همه ذرّات جهان پیدا شد

تا که از چهره ی خود باز برانداخت نقاب
از صفای رخ او کَون و مکان پیدا شد

پود از کَون و مکان نام و نشان ناپیدا
تا که از کَون و مکان نام و نشان پیدا شد

بود خاموش به گفتار درآمد عالم
به حدیثی که بتم راز زمان پیدا شد

بر لب جوی جهان تا که خرامان بگذشت
از هوای قد او سرو خرامان پیدا شد

کفر و دین از اثر زلف و رخش گشت پدید
در جهان تا که از آن سود و زیان پیدا شد

از رضا و سخطش گشت عیان لطف و غضب
زان یکی دوزخ و زان حور رخان پیدا شد

گرچه ذرّات جهان گشت عیان از مهرش
مهرش از جمله ذرّات جهان پیدا شد

یا رب آن روی چه روییست که از پرتوی آن
هرچه در کتم عدم بود نهان پیدا شد

از فروغ رخ خورشید رخش از سر مهر
مغربی ذرّه صفت رقص کنان پیدا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.