۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش
نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش

کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی
که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش

ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم
که در چشمم نمییابد بغیر از چشم جادویش

فروغ نور رخسارش مرا شد رهنمون ورنه
کجا پی بردمی سویش ز تاریکی گیسویش

از آن در ابروی خوبان نظر پیوسته میدارم
که در ابروی هر به رو نمیبینم جز ابرویش

بیاض روی دلجویش بصر را نور افزاید
سویدا میکند روشن سواد خال هندویش

درختان جمله در رقصند و در وجدند و در حالت
مگر باد صبا بویی به بستان برد از بویش

به پیش مغربی هر ذرّه ای زان مغربی باشد
که از هر ذرّه خورشیدی نماید پرتو رویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.