۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم
همچو گوئی در خم چوگان او باشد دلم

هر زمان هر جا که می خواهد دلم را میبرد
زان سبب پیوسته سر‌گردان او باشد دلم

هیچ با خود می‌نیاید تا به کی گویی چنین
واله و آشفته و حیران او باشد دلم

عرصه ی عالم چو نیک آید خم چوگان او
لاجرم می دان که جولانگاه او باشد دلم

دل به هر نقشی که او خواهد برآید هر زمان
کان در او گوهر ز بحر و کان او باشد دلم

بهر مهمانی دل خوان تجلی می دهند
هر زمان از بهر آن مهمان او باشد دلم

چونکه گردد موج زن دریای بی پایان او
ساحل دریای بی پایان او باشد دلم

لوءلوء و مرجان او خواهی، ز بحر دل طلب
زانکه بحر لولو و مرجان او باشد دلم

مغربی از بحر و ساحل بیش ازین چیزی مگوی
زانکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.