هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه بیانگر عشق عمیق شاعر به معشوق است که در آن، شاعر همه زیباییها را بازتابی از جمال معشوق میداند و خود را در پی او سرگشته و بیقرار توصیف میکند. او از فراق و یاد معشوق میگوید و آرزوی وصال دارد. همچنین، اشارههایی به مفاهیم عرفانی مانند وحدت وجود و جایگاه انسان در عالم دارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و شناختی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی و پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۶۶
دارد نشان یارم هر دلبری و یاری
بینم جمال رویش از روی هر نگاری
جز روی او نبینم از روی هر نگاری
جز خط او نخوانم از خط هر عذاری
عکسی از آن جمال است هر حسن و هر جمالی
نقشی از آن نگار است هر نقش و هر نگاری
او در دیار خاتم بوده همیشه ساکن
من گشته در پی او سرگشته هر دیاری
چون یار در دل من دائم قرار دارد
پس از چه رو ندارد دل یکزمان قراری
چون دست برفشاند من جان براو فشانم
نبود ز بهر جانان بهتر زجان نثاری
گر میروی رها کن دلرا بیادگارت
خوش باش ار بماند از دوست یادگاری
بر جویبار گیتی بخرام تا بروید
از سرو قامت تو هر سرو جویباری
روز شمار دانم اندر حساب نایم
از سرو قامت تو هر سرو جویباری
جایی که هردو عالم از هیچ کمترانند
من خود چه چیز باشم یا همچو من بزاری
روی ترا بیارم از هیچ کمترانند
از رهگذار عالم بر دیده ام غباری
با گلشن جمالت خاریست هر دو عالم
تا کی رسی به گلشن تا نگذری ز خاری
تا گشته نیست هستیت بر کنج ره بمانی
زان رو که تا تو هستی بر کنج اوست ماری
مگذار مغربی را تا در میان درآید
تا او درین میانست از تست برکناری
بینم جمال رویش از روی هر نگاری
جز روی او نبینم از روی هر نگاری
جز خط او نخوانم از خط هر عذاری
عکسی از آن جمال است هر حسن و هر جمالی
نقشی از آن نگار است هر نقش و هر نگاری
او در دیار خاتم بوده همیشه ساکن
من گشته در پی او سرگشته هر دیاری
چون یار در دل من دائم قرار دارد
پس از چه رو ندارد دل یکزمان قراری
چون دست برفشاند من جان براو فشانم
نبود ز بهر جانان بهتر زجان نثاری
گر میروی رها کن دلرا بیادگارت
خوش باش ار بماند از دوست یادگاری
بر جویبار گیتی بخرام تا بروید
از سرو قامت تو هر سرو جویباری
روز شمار دانم اندر حساب نایم
از سرو قامت تو هر سرو جویباری
جایی که هردو عالم از هیچ کمترانند
من خود چه چیز باشم یا همچو من بزاری
روی ترا بیارم از هیچ کمترانند
از رهگذار عالم بر دیده ام غباری
با گلشن جمالت خاریست هر دو عالم
تا کی رسی به گلشن تا نگذری ز خاری
تا گشته نیست هستیت بر کنج ره بمانی
زان رو که تا تو هستی بر کنج اوست ماری
مگذار مغربی را تا در میان درآید
تا او درین میانست از تست برکناری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.