هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ است که در آن شاعر از عشق، وصال، و مستی معنوی سخن میگوید. او از زیبایی معشوق، بیخبری از فردا، و لذتهای روحانی میسراید. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند قیامت، کوثر، و وصال الهی دارد. در ابیاتی نیز از رنج هجران و ملالتهای عشق سخن به میان میآید.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی اشارات به مستی و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۲۲
لوحش الله صنما اینچه دهانست و لبست
خوشه چینان بهم آئید که وقت رطبست
نه در اندیشه فردا و نه در حسرت دوش
الله الله شب وصل تو چه فرخنده شب است
در قیامت می کوثر ز تو باد ایزآمد
مستی اشتر بختی نه زآب عنب است
شکر است آن نه تکلم رطبست آن نه دهان
نمکست آن نه تبسم عسل است آن نه لب است
سرو سرکش اگر اینقامت رعنا بیند
پیش رفتار تو از پای نیفتد حطب است
بیمهابا مگذر از سرم ایشوخ عراق
زاب چشمم بحذر باش که شطالعربست
ایکه گفتی سپر از پنجه خوبان مفکن
دیگری جو که مرا جیب تهورقصب است
مشکل آنست که هر حادثه را سببی است
جز ملال تو که از صحبت ما بی سبب است
شب هجران تو شدم بخیالی آری
خسته را لذت خمیازه تقاضای تب است
گبرم از مام و بدر بی خبر آئی بر من
با رقیبت چه توان کرد که داء العصب است
با مده دل به بتان یا چو دهی حوصله کن
خانه آتش نکند آنکه حصارش قصب است
چونکه مقصود توئی راه چه دشوار و چه سهل
پرسش بادیه و کوه نه شرط طلب است
من بعمدانه در ایندا بره سرگردانم
از سر موی توام بند بپای ادب است
ایدل آماده پیکان سر مژگان باش
که نهان بامنش آهسته نگاهی عجب است
وقت آن است که سرمست بگلزار آئی
خاصه امروز که عید است و زمان طرب است
مایه عیش و تنعم همه جمع است ولی
باغ بیروی دل افروز تو زندان شب است
کوی سبقت چه عجب گر برم از فارس فارس
که مرا ارث فصاحت زامیر عربست
آنمهین صادر اول که بدیوان بقاست
فرد آخر که ز طومار عمل منتخب است
نیّر اندر دو جهان این شرفم بس که مرا
اکتساب حسب از آن شه عالی نسب است
خوشه چینان بهم آئید که وقت رطبست
نه در اندیشه فردا و نه در حسرت دوش
الله الله شب وصل تو چه فرخنده شب است
در قیامت می کوثر ز تو باد ایزآمد
مستی اشتر بختی نه زآب عنب است
شکر است آن نه تکلم رطبست آن نه دهان
نمکست آن نه تبسم عسل است آن نه لب است
سرو سرکش اگر اینقامت رعنا بیند
پیش رفتار تو از پای نیفتد حطب است
بیمهابا مگذر از سرم ایشوخ عراق
زاب چشمم بحذر باش که شطالعربست
ایکه گفتی سپر از پنجه خوبان مفکن
دیگری جو که مرا جیب تهورقصب است
مشکل آنست که هر حادثه را سببی است
جز ملال تو که از صحبت ما بی سبب است
شب هجران تو شدم بخیالی آری
خسته را لذت خمیازه تقاضای تب است
گبرم از مام و بدر بی خبر آئی بر من
با رقیبت چه توان کرد که داء العصب است
با مده دل به بتان یا چو دهی حوصله کن
خانه آتش نکند آنکه حصارش قصب است
چونکه مقصود توئی راه چه دشوار و چه سهل
پرسش بادیه و کوه نه شرط طلب است
من بعمدانه در ایندا بره سرگردانم
از سر موی توام بند بپای ادب است
ایدل آماده پیکان سر مژگان باش
که نهان بامنش آهسته نگاهی عجب است
وقت آن است که سرمست بگلزار آئی
خاصه امروز که عید است و زمان طرب است
مایه عیش و تنعم همه جمع است ولی
باغ بیروی دل افروز تو زندان شب است
کوی سبقت چه عجب گر برم از فارس فارس
که مرا ارث فصاحت زامیر عربست
آنمهین صادر اول که بدیوان بقاست
فرد آخر که ز طومار عمل منتخب است
نیّر اندر دو جهان این شرفم بس که مرا
اکتساب حسب از آن شه عالی نسب است
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.