۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد
خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد

یار مهمان من است امشب و دانی ساقی
که چنین وقت در این بزم چه در کار افتد

مطربا پای فرو کوب و بزن چنگ بچنگ
شیخ را گو زحد کیک بشلوار افتد

دامن خیمه بچینید که از وجد سماع
آسمان چرخ زند بلکه ز رفتار افتد

بس کن ایغمزۀ مستانه ز صید دل خلق
ترسمش چشم بچشم آید و بیمار افتد

پای صدق اربخرابات نهد واعظ مست
غالب آنست که می نوشد و هشیار افتد

باز کن زلف چلیپا که سحر خیز انرا
سیحه درهم کسلد کار بزنار افتد

دلشد آسیمه ز چشمت بسوی زلف که خلق
کج کند ره چوبکی مست ببازار افتد

مهل آنزلف که بر دور زنخدان آید
ترسمش خم شده در چاه نگونسار افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.