هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق، شوق، و رنجهای عاشقی سخن میگوید. او از معشوقی خودرای و بیاعتناء شکایت میکند و بیان میدارد که جز عشق به او هیچ آرزویی ندارد. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند تجلی حسن و سودای عشق الهی نیز در آن دیده میشود.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی عمیق است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی و ادبی آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۸۸
نه در آزردن دلها چو تو خودرای دگر
نه چو من بر سر خوی تو شکیبای دگر
نه ترا رأی بجز خوردن خون دل من
نه مرا جز طالب نوش لبت رای دگر
با که گویم که چها میکشم از دست تو من
رشکم آید که برم نام ترا جای دگر
نیمه جانی و گر از کشمکش شوق بجاست
بکن ایبارقۀ حسن تجلای دگر
ایکه از ناز نهی پا بسر کشته خویش
ایدریغ از سر دیگر که نهی پای دگر
سود آن برد که سر در سر سودای تو باخت
که زبان است در اینمرحله سودای دگر
زلف و خط داده بهم دست مگر چشم تو باز
داده در کشور دل رخصت یغمای دگر
هر چه ایجان پدر ناز توانی بفروش
مادر دهر نیارد چو تو زیبای دگر
سروا گر با تو ببالد بنشانش بر خاک
کاین قبا نیست برازنده ببالای دگر
بسر زلف دلاویز و بجان لب مست
کز تو جز بوسه مرا نیست تمنای دگر
گر بفردای قیامت کشدم وعده وصل
باز ترسم که دهی وعده فردای دگر
خط نیاورده رخش غمزۀ جادو وش او
چشم من بست که فردا نروم جای دگر
نیرّا شیشۀدل را که در او سرّ خداست
نتوان داد بهر بی سر و بی پای دگر
تا توانی مزن اینحقۀ مینائی را
جز ولای شه دین مهر تولای دگر
نه چو من بر سر خوی تو شکیبای دگر
نه ترا رأی بجز خوردن خون دل من
نه مرا جز طالب نوش لبت رای دگر
با که گویم که چها میکشم از دست تو من
رشکم آید که برم نام ترا جای دگر
نیمه جانی و گر از کشمکش شوق بجاست
بکن ایبارقۀ حسن تجلای دگر
ایکه از ناز نهی پا بسر کشته خویش
ایدریغ از سر دیگر که نهی پای دگر
سود آن برد که سر در سر سودای تو باخت
که زبان است در اینمرحله سودای دگر
زلف و خط داده بهم دست مگر چشم تو باز
داده در کشور دل رخصت یغمای دگر
هر چه ایجان پدر ناز توانی بفروش
مادر دهر نیارد چو تو زیبای دگر
سروا گر با تو ببالد بنشانش بر خاک
کاین قبا نیست برازنده ببالای دگر
بسر زلف دلاویز و بجان لب مست
کز تو جز بوسه مرا نیست تمنای دگر
گر بفردای قیامت کشدم وعده وصل
باز ترسم که دهی وعده فردای دگر
خط نیاورده رخش غمزۀ جادو وش او
چشم من بست که فردا نروم جای دگر
نیرّا شیشۀدل را که در او سرّ خداست
نتوان داد بهر بی سر و بی پای دگر
تا توانی مزن اینحقۀ مینائی را
جز ولای شه دین مهر تولای دگر
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.