۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸

نه در آزردن دلها چو تو خودرای دگر
نه چو من بر سر خوی تو شکیبای دگر

نه ترا رأی بجز خوردن خون دل من
نه مرا جز طالب نوش لبت رای دگر

با که گویم که چها میکشم از دست تو من
رشکم آید که برم نام ترا جای دگر

نیمه جانی و گر از کشمکش شوق بجاست
بکن ایبارقۀ حسن تجلای دگر

ایکه از ناز نهی پا بسر کشته خویش
ایدریغ از سر دیگر که نهی پای دگر

سود آن برد که سر در سر سودای تو باخت
که زبان است در اینمرحله سودای دگر

زلف و خط داده بهم دست مگر چشم تو باز
داده در کشور دل رخصت یغمای دگر

هر چه ایجان پدر ناز توانی بفروش
مادر دهر نیارد چو تو زیبای دگر

سروا گر با تو ببالد بنشانش بر خاک
کاین قبا نیست برازنده ببالای دگر

بسر زلف دلاویز و بجان لب مست
کز تو جز بوسه مرا نیست تمنای دگر

گر بفردای قیامت کشدم وعده وصل
باز ترسم که دهی وعده فردای دگر

خط نیاورده رخش غمزۀ جادو وش او
چشم من بست که فردا نروم جای دگر

نیرّا شیشۀدل را که در او سرّ خداست
نتوان داد بهر بی سر و بی پای دگر

تا توانی مزن اینحقۀ مینائی را
جز ولای شه دین مهر تولای دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.