۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷

ای صنم کز چشم کافر کیش بردی دین من
برخی سحرت که بستی چشم عالم بین من

زاتش عشقت دلم آئین زردشتی گرفت
دل ستی و سینه آتش خانۀ برزین من

گر بفروردین بروید لاله و نسرین بباغ
سالیانست از رخ او و لاله و نسرین من

بر نخواهد شد ز سر عشق من و بیداد او
من بمهرش خورده ام سوگند او بر کین من

گر بود این راست کز نسرین همی خیزد عبیر
نی عجب کز سوسن عنبر ریزد این نسرین من

همچو بوتیمار بر دور لبت کآب بقا است
تشه خواهد داد جان آخر دل مسکین من

سر چو بر بالین نهم با یاد آن روی چو گل
راست گوئی پشتۀ خاریست بر بالین من

نیرّا خونش بریزم در زمان از تیر آه
آسمان گر مهر بازد با مه و پروین من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.