۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

در خاطر منی و بدل تیغ میزنی
خوش میکنی بدوستی ایشوخ دشمنی

روئی چو سیم دیدم ریختم خیال خام
خوردم چو تیغ ناز تو دیدم که آهنی

باری چنان بزن که نگیرد بدامنت
گر میزنی بر آتشم ای زلف دامنی

کس منع خوشه چین نظر چونتو مینکرد
با خوشۀ مگر چه کم آیدز خرمنی

عشق تو چید سنگ ملالت بدور من
بر من زکید مدعیان ساخت مأمنی

چونسوختی بر آتش غم آشیان دل
بازی بده بحلقۀ زلفش نشیمنی

جرمیکه رفته ز اهل نظر چیست خود بگو
چشم نظاره روشن و این روی دیدنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.