۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

چو عقد سنبل تو عقده بر جبین انداخت
چه عقده ها که از او در دل حزین انداخت

شد از محبت تو خاک سجده گاه ملک
چو سرو قامت تو سایه بر زمین انداخت

رخ تو گاه بگویند ماه و گه خورشید
مرا به مهر رخت شوق آن و این انداخت

ببرد دانش و هوش و خرد ز من زلفت
کنون کرشمه چشمت نظر برین انداخت

گرفت دل ز هوا و نشاند در جگرم
کمان ابروی تو هر چه از کمین انداخت

مکن ملامت احوال شاهدی ای شیخ
فراق یار و غم رویش اندرین انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.