۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

چو بر دل لشکر دل از کمین ریخت
قرار و صبر و هوش از عقل و دین ریخت

چو دیدم غمزه‌اش فتان دین است
بگفتم خون خلقی بر زمین ریخت

چو بر گلبرگ تر زد حلقه ی سنبل
غبار مشک را بر یاسمین ریخت

ز لعلش آب حیوان زندگی یافت
چو از کوثر درون ماء معین ریخت

دمادم شاهدی بهر نثارش
ز هجر دیده بر در ثمین ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.