۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند
شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند

خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها
گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند

در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای
بس نشان ها از خدنگ چشم جادویت بماند

سالها شستم به خوناب جگر لیکن نرفت
آن غباری را که بر روی دل از خویت بماند

نقش عالم را یکایک شستم از لوح خرد
همچنان در وی خیال قد دلجویت بماند

گر شدی دور از من اما شاهدی را در نظر
سجده گاهی از خیال طاق ابرویت بماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.