۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

دل ز کار و بار عالم سر به سر برکنده ام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زنده ا م

گر چه می گرددد صراحی دمبدم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خنده ام

نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
زین سبب اشکستگان را از دل و جان بنده ام

سرو را نسبت به قدش کرده‌ام از راستی
از قدش با همت کوتاه خود شرمنده ام

چشم خواب آلود از سر گفته‌ام نرگس ولیک
همچو او من هم ز خجلت سر به پیش افکنده ام

تا شعاع آفتاب طلعتش بر من بتافت
در [ میان ] از تاب خورشید رخش تابنده‌ام

شاهدی تا واصله وصل تو بر جان وصل کرد
خلعت شاهان ندارد قدر پیش جنده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.