۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

پیش دلسوزان درآر آن شمع بزم افروز را
تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را

تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است
هیچ رونق نیست خورشید جهان افروز را

زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است
در دل خود جای سازم ناوک دل دوز را

خیز تا با هم به نوروزی به صحرایی رویم
سال دیگر تا که بیند موسم نوروز را

پند می دادند و نشنیدم من شوریده بخت
نیکبخت آن کاو بگیرد پند نیک آموز را

آرزو دارم که بر وصلت شوم پیروز، لیک
کی بیابد چون منی آن طالع پیروز را

در فراقت روز، تاریک است بر چشم جلال
نزد مهجوران نباشد فرقی از شب روز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.