۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

چون پریشان می کند آن زلف عنبربیز را
در جهان می افکند آشوب و رستاخیز را

گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب
ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را

ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی
من نهم گردن به طاعت زخم تیغ تیز را

پیش از آن کز گریه جانم بر لب آید گو بکن
گر دوایی می کند این اشک خون آمیز را

چون به دستم نیست از پیوند او سررشته ای
می کنم با زلف او پیوند دست آویز را

یک کرشمه گو بکن با جان مشتاقان خود
تا نبیند از دو چشم عاشقان خونریز را

باد بگذشت و ز بوی دوست جانم تازه کرد
خود که گرداند عنان آن باد عنبربیز را

بر در شیرین چو فرهادش گدایی خوشتر است
از سریر پادشاهی خسرو پرویز را

تا ببینی شور مدهوشان فروخوان ای جلال!
در سماع عاشقان این شعر شورانگیز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.