۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۶

شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم
تا من نتوانم که دگر زهد فروشم

دل هر نفسم پند همی داد که هش دار
المنّة لِلّه که نه دل ماند و نه هوشم

زین پس من و رندی و سر کوی خرابات
وز هر که جهان پند دهندم ننیوشم

شیخم سخنی گفت و دلم زو ننیوشید
ساقی قدحی ده که به روی تو بنوشم

هرچند که پوشیده ام این دلق مرقّع
زنّار هوس می کندم از تو چه پوشم

هر صبح به مسجد چه نهم پای که هر شب
از میکده آرند سوی خانه به دوشم

غلغل به صف قدس درافتد چو درآید
در نیم شبان از در میخانه خروشم

آتش زندم اندر خم و خمخانه افلاک
بر خود چو خُم باده هر آن گه که بجوشم

ای زاهد شب خیز مده دردسرِ ما
کز یا رب تو خواب نیامد شب دوشم

وی چاکر سرحلقه رندان خرابات
من حلقه به گوشان ترا حلقه به گوشم

گویند که باز آی جلال از مَی و معشوق
تقدیر چو یاری ندهد هرزه چه کوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.