۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت

ریخت مرغ روح بی‌اندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت

بس خرابی کرد چشمش با دل ما می‌توان
از غبار خاطر ما رنگ صد ویرانه ریخت

می‌تواند کرد باز از یک نگاهم جان به تن
چشم جادویی که خونم را به صد افسانه ریخت

فکر عاشق کن که بعد از سوختن سودی نداد
این قدر اشگی که شمع از ماتم پروانه ریخت

خال کنج لب به قصد مرغ دل گیراتر است
دانه را صیاد ما بر دام استادانه ریخت

غمزه بدمست او زخم نمایان زد به دل
خون ما قصاب آخر بر در میخانه ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.